نويسنده: مترضي پويان *




 

4. آثار کلامي محقق طوسي مشخصّه مباني و روش فلسفي دارند

ويژگي آثار مشهور کلامي اين است که از بحث خداشناسي شروع و سپس به مباحث نبوت و امامت و عدل و در نهايت به بحث معاد ختم مي شود، اما مشخصه کتب فلسفي و يا جهان بيني فلسفي به عالم اين چنين است که از بحث « الهيات بالمعني الاخص » آغاز مي شود؛ زيرا موضوع الهيات و خداشناسي وجود خداست که اصل وجود و اثبات آن- که اثبات موضوع هر علمي خارج از خود آن علم است- در علمي ديگر چون امور عامه و « الهيات بالمعني الاعم » و در يک کلمه، فلسفه به اثبات مي رسد. در نگاه يک فيلسوف تا امور عامه مطرح نشود و مسائل مربوط به آن مورد تجربه و تحليل و اثبات نرسد، نوبت به موضوع امور خاصه و « الهيات بالمعني الاخص » نمي رسد. با رجوع به اثر برجسته ي کلامي محقق طوسي- غير از قواعد العقائد که بيشتر به صرف نقل آراي متکلمان و فلاسفه پرداخته و از اظهار « نظر و جهت گيري علمي خودداري کرده است-، يعني تجريد الاعتقاد معلوم مي شود که اين کتاب گر چه به نام کتاب کلامي شهرت دارد، اما بر مشرب عقلي و ديدگاه فلسفي به عالم نوشته شده است، ولي يک متکلم از آن حيث که متکلم است براي ورود به مباحث کلامي احتياج به طرح مباحث امور عامه ندارد، بلکه يک متکلم عمدتاً به طور مستقيم از مباحث خداشناسي آغاز مي کند بدون اينکه دنبال طرح اثبات موضوع خداشناسي در مباحث امور عامه اي در علم ما تقدّم و پيشيني بر کلام چون فلسفه باشد، يا اين تقدّم و روش ورود به مباحث خداشناسي را قبول ندارد و يا از عهده خويش خارج مي داند.
به هر حال اين نکته حکايت از آن دارد که فلسفه مقدّم بر کلام است و هر کس که بخواهد با توجه بک سبک و روش طرح و ورود به مسائل کتاب تجريد الاعتقاد، محقق طوسي را متکلم بنامد در واقع بايد پيش از آن او را فيلسوف بخواند؛ زيرا از اين نظرگاه کتاب تجريد الاعتقاد يک دوره عقايد به سبک عقلي و روش فلسفي و با لحاظ ديدگاه فيلسوفانه به عالم نگاشته شده است. آقاي دکتر ديناني در اين باره بيان مي کند: « عبارت تجريد الاعتقاد بر پيراستن عقيده از آنچه نامعقول و غيرمنطقي است دلالت دارد و مقصود خواجه از نوشتن اين کتاب نيز همين بوده است. پيراستن اعتقاد و مجرد ساختن آن از آنچه نامعقول و غير منطقي است تنها از طريق جستجوي وقفه ناپذير و بي درنگ حقيقت، امکان پذير مي گردد و اين همان راهي است که فيلسوف سالک و سالک حکيم مي پيمايد. »(1)

5. محقق طوسي مانند ابن سينا فيلسوفي اسلامي است و نه شارح و مقلد فلسفه ي يوناني

وقتي ادّعا مي کنيم که محقق طوسي به عنوان يک فيلسوف است و مي خواهيم او را به عنوان يک فيلسوف معرفي کنيم و يا در نقطه مقابل مي خواهيم وصف فيلسوف را از او سلب کنيم و او را متکلم بخوانيم بايد متوجه باشيم که محل نزاع عنوان فيلسوف اسلامي است و نه فيلسوف يوناني؛ يعني فيلسوفي که عمده مباني و روش شناسي خود را متأثر از ابن سينا و فارابي است و نه لزوماً فيلسوفان يوناني؛ زيرا در فلسفه ي اسلامي ولو بعضي از مدّعاها و مطلوبات برگرفته شده از دين است، اما جميع روش و مقدّمات و مباني اثبات مطلوبات ديني همگي عقلي و فلسفي اند؛ و به خاطر اين نکته مهمّ و کليدي است که فلسفه ي اسلامي، فلسفه است و نه کلام. مناط فلسفي بودن و يا کلامي شدن، مطلوبات فلسفي و کلامي نيست، بلکه روش و مقدّمات اثبات يا نفي مسائل- ولو مسائلي که برگرفته شده از آموزه هاي ديني باشند- بايست عقلي و فلسفي باشند. با توجه به اين نکته است که اگر دقت شود ديگر نمي توان وصف فيلسوف اسلامي را از محقق طوسي سلب کرد و او را متکلم و يا مقلد يا فيلسوفي يوناني خواند. بله اگر وزان طوسي با ابن سينا وزان ابن رشد با ارسطو بود که يک شارح و مقلد فلسفه ي ارسطويي بود، آن گاه اين نظر که محقق طوسي يک متکلم است و نه يک فيلسوف قوّت پيدا مي کرد. در صورتي که محقق متفکريست که هم صاحب نظرات فلسفي است و هم در جاي خود منتقد بعضي از آراي ابن سينا مي باشد.

6. با تبعيّت از روش و مباني عقلي، مخالفت با آراي فلاسفه با فيلسوف بودن در تنافي نيست

قبلاً به طور مختصر يادآور اين مسئله شديم، اما به جهت اهميّت آن به طور جدا و مفصّل به اين مسئله مي پردازيم. سه کتاب تجريد الاعتقاد، تلخيص المحصّل و قواعد العقائد اگر چه به آثار کلامي محقق طوسي شهرت يافته اند و در اين کتب به خصوص در تلخيص المحصل آراي کلامي را بيشتر به آراي فلسفي ترجيح داده است و در بيشتر موارد اقوال فلاسفه را نپذيرفته است، اما اين دليل نمي شود که محقق طوسي گرايش کلامي داشته و يا متکلم بوده است؛ زيرا روش بحث و استدلال در اين کتب بر مبناي برهان عقلي و فکر فلسفي است؛ چرا که ردّ و قبول اقوال- ولو قبول نظرات کلامي- به آيات و روايات استناد داده نمي شود و حتي در مواردي که به نقد اقوال فلاسفه مي پردازد با تمسّک به برهان عقلي محض و استدلالات فلسفي و صغري و کبري چيدن هاي منطقي است؛ و بيشتر بر روي اين مسأله تأکيد کرديم که رکن اصلي و مشخصه ي مهم روش و اثر فلسفي اين مبنا است که همه ي مسائل حول محور عقلي دور مي زند و متکفل نفي و اثبات مسائل عقل است؛ و اگر در مسئله اي پايه نقل- از همه انواع آن- به ميان کشيده مي شود متأخر از برهان بوده و فقط و فقط به عنوان شاهد است. و اين مبنا در تجريد الاعتقاد، تلخيص المحصل و قواعد العقائد به روشني رعايت و اعمال شده است.
در نتيجه نقد اقوال و آراي فلاسفه در اين کتب، دلالت بر کلامي و متکلم بودن طوسي ندارد؛ زيرا اولاً: بعضي از آراي فلسفي که در اين کتب مورد نقد قرار گرفته در ديگر آثار خود پذيرفته است که در آخر همين مقاله به اهمّ آنها اشاره خواهيم کرد. و ثانياً: همانطور که روي اين مسأله پافشاري داشتيم نقد اقوال فلسفي در جايي که مبنا و مسلک فلسفي باشد دلالت بر متکلم بودن محقق طوسي ندارد. نظير آنکه شيخ اشراق اکثر آراي فلسفي مشّائيان را مورد انتقاد شديد خود قرار داده است، در حالي که فلاسفه ي مشا از حوزه فلسفه و فيلسوف خارج نشدند؛ زيرا به جهت تعدد در مکاتب فلسفي اسلامي نمي توانيم در هر موضوعي يک حکم و رأي فلسفي محض داشته باشيم تا بگوييم هر که موافقت با اين رأي در اين مسأله کرد فيلسوف بشود و هر که مخالفت کرد متکلم، بلکه در اکثر مسائل فلسفي در بين حداقل اين سه مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعاليه بين فلاسفه خواه در مشرب و استدلال و خواه در حکم و نظر اختلاف وجود دارد؛ لذا نقد رأي فلسفي در جايي که بر مبناي عقل و برهان صورت پذيرد نه دلالت بر رّد فلسفه مي کند و نه دلالت دارد که شخص ناقد، فيلسوف نيست. بدين جهت است که محقق طوسي را در اين سه کتاب بايد فيلسوف و اين سه اثر را بايد از جمله آثار فلسفي محقق طوسي به حساب آورد؛ زيرا قطعاً متکلمان پيش از ايشان بدين نحو در آثار کلامي خود عمل نکردند.

7. محقق طوسي، فيلسوف مشّائي و اشراقي

قطب الدين شيرازي از شاگردان محقق طوسي بوده و چند سال پيش وي درس فلسفه مشّاء، هيئت و قانون را خوانده است. (2) اما اين مطلب بين اهل علم شهرت دارد گرچه سند تاريخي براي آن ذکر نشده که کتاب شرح حکمة الاشراق که توسط قطب الدين شيرازي نوشته شده است، ظاهراً تقريرات درس محقق طوسي است. اگر اين مطلب صحيح باشد ، از شواهد بسيار قوي در فيلسوف بودن محقق طوسي است. در اين کتاب علاوه بر مسلک و مبناي فلسفه اشراق، پرداخته است. چه دليلي قويتر از اين براي فيلسوف خواندن محقق طوسي که وقتي در بيان شرح و دفاع از فلسفه مشّاء در شرح اشارات و مصارع المصارع است، به صورت يک فيلسوف محض مشّائي جلوه پيدا مي کند و وقتي در بيان شرح و تبيين مباني آراي فلسفه ي اشراق است، همچون يک سهروردي ثاني پديدار مي شود حتي اگر اين استناد هم صحيح نباشد، باز هيچ جاي شک و شبهه اي نيست که محقق واقف و متبحّر در حکمت اشراق نيز بوده است. از براي نمونه در شرح اشارات وقتي به مسئله علم مي رسد نظر مشّائين را در باب کيفيّت علم واجب تعالي قبول نمي کند و در آنجا علم خدا را از طريق اشراقيين به اثبات مي رساند. (3) به هر حال جاي ترديد نيست که محقق نظير فلسفه مشّأء در فلسفه اشراق نيز متخصّص بوده است.
تنها فيلسوف است که از يک طرف مي تواند در دو مکتب به کلي متفاوت فلسفي وارد شود و محققانه هر دو مکتب فلسفي را برهاني و عقلي تبيين و تفسير کند؛ و از طرف ديگر در مقام دفاع از آن دو به اشکالات و شبهات پاسخ دهد.

8. نگارش رسائل جداگانه در اثبات مدّعاهاي فلسفي

محقق طوسي تعدادي رسائل جداگانه اي نوشته و در اين رسائل چند مسأله ي کليدي و دغدغه هاي فلسفي را مورد بررسي و نهايت اثبات کرده است. از جمله: 1. اثبات العقل الفارق (4) 2. ربط الحادث بالقديم(5) 3. بقاء النفس بعد بوار البدن (6) 4. صدور الکثرة عن الواحد(7) 5. النفس تصير عالماً عقليا (8) رساله في العلل و المعلولات (9) که در اين رساله حول اثبات قاعده ي « الواحد لايصدر عنه الا الواحد » بحث مي کند؛ و به شبهات نسبت به اين قاعده پاسخ مي دهد. 7. تعارف الارواح بعد المفارقة (10) و نظير اين موارد. براي هر صاحب بصيرتي مشخص و واضح است که اين موضوعات فلسفي اند و اثبات اين موضوعات مدّعاي يک فيلسوف است. در اين موضوعات يا متکلم وارد نمي شود و يا در صورت دخالت به نقد اين مسائل مبادرت مي کند. نوشتن اين رسائل جداگانه در اثبات اين مدعاهاي فلسفي حقيقتاً چه انگيزه اي مي تواند داشته باشد؟ آيا يک متکلم به خود اجازه مي دهد و يا با مباني فکري او سازگاري دارد که حتي براي يک بحث صرفاً علمي و نه عقيدتي رساله اي مجزّا در اثبات قاعده « الواحد » و يا « العقل » بنويسد؟ قطعاً جواب منفي است. آيا کتابت اين چنين رسائلي دغدغه هاي فلسفي يک متفکّر را به اثبات نمي رساند و آيا دلالت ندارد که محقق طوسي يک فيلسوف است؟ به نظرنگارنده ي اين سطور جواب يقيناً مثبت است.
به چه دليل مرحوم محقق طوسي که نمونه اي از اين آرا را در آثار کلامي خود آورده و ردّ کرده است، در رسائل جداگانه اي شروع به اثبات آنها مي کند؟ فيلسوف خواندن محقق طوسي به جهت کتابت رسائلي مجزّا در اثبات اين آراي فلسفي به مراتب قوي تر و شديدتر از متکلم ناميدن آن به لحاظ ردّ اين آرا در آثار کلامي شان است؛ زيرا چه بسا پذيرش نظر متکلمان و ردّ رأي فلاسفه در اثري کلامي به جهت مناسبت با فضاي کلامي اين اثر باشد و ترجيح اين حکم کلامي به دليل مطابقت آن با کتابي که بر مسلک و آراي کلامي نوشته شده است، باشد. در اين صورت ديگر دلالت بر عقيده ي شخصي و نظر حقيقي آن متفکّر ندارد؛ لذا قطعاً مي توان محقق طوسي را جهت نگارش اين رسائل در اثبات مسائل مهمّ فلسفي فيلسوف خواند ولو نظير اين آرا را در آثار کلامي خود مردود دانسته باشد.
محقق بعد از اينکه در شرح اشارات رابطه ي نفس و بدن را از ديدگاه ابن سينا تبيين مي کند، اما کيفيّت اين رابطه محقق را راضي نمي کند و نزد ايشان سؤالاتي مطرح مي شود که چه طور نفس در مقام حدوث محتيج به بدن است، اما در بقا محتيج به آن نيست؟ لذا نامه اي به يکي از حکماي عصر خود به نام شمس الدين خسروشاهي مي نويسد و سؤالات خود را با او در ميان مي گذارد و از او طلب مساعدت و جواب مي کند. اين رساله را صدرالمتالهين (ره) در اسفار (11) آورده است. اين عمل محقق دلالت دارد که تلاش و همّت او رسيدن به فهم نظرات حکما بوده است و شبهاتي که امکان دارد از اقوال فلاسفه پيش بيايد را برطرف کند. يک فيلسوف است که به فهم صحيح نظرات حکما اقدام مي کند و از پيش داوري و قضاوت عجولانه خودداري مي کند، اما سيره ي عملي متکلمان در تاريخ نشان داده که به محض اينکه يک مسئله فلسفي را خواه از جهت عدم درک صحيح موضوع و خواه به جهت دست نيافتن به حقيقت حکم فلسفي- يعني به مراد و مقصود فلاسفه نرسيدند- دست به انکار و ردّ زدند و در بعضي موارد هم تکفير کردند. و فقط فيلسوف است که سعي در فهم کلام فلاسفه از حيث موضوعي يا حکمي دارد؛ لذا نگارش رساله اي مستقل براي فهم مسئله اي فلسفي و استمداد از حکماي عصر خود و دوري از تعصبّات فرقه اي دلالت دارد که محقق فکر و مشربي فلسفي داشته است.

9. محقق طوسي در مواجهه با متکلمان بر کرسي ناجي و مدافع فلسفه

اگرچه ريشه و مبدأ عقل گرايي بين متکلمان را مي توان از زمان امام فخررازي دانست؛ زيرا امام رازي در مقابل نقل گرايي اشاعره ايستاد و به مقابله و نقد آراي آنان پرداخت و در عوض به تقويت توان و قدرت عقل همت گماشت، اما به هر حال رازي به غير از المباحث المشرقية و المطالب العالية من العلم الالهي در اکثر آثارش همان جنبه نقل گرايي در کلام را رعايت کرده است.
اما در حقيقت مسأله ي قوت و استحکام عقل گرايي در بين متکلمان از زمان محقق طوسي به بعد شروع شد؛ زيرا محقق طوسي به دفاع از فلسفه در مصارع المصارع و به حمايت و پشتيباني از ابن سينا در شرح الاشارات و به تبيين و استدلال بر قواعد فلسفي در رسائل جداگانه ي فلسفي و شرح الاشارات و مصارع المصارع و بعضاً در تجريد الاعتقاد به نقد متکلماني چون غزالي، رازي و شهرستاني پرداخت و همچنين کتاب تعديل الافکار را در نقد تنزيل الافکار اثير الدين ابهري که نقدي بر قوانين حکمت و منطق بود نوشت؛ و الحق و الانصاف در اين راه و پياده کردن اين رسالت الهي تلاش و جانفشاني هاي طاقت فرسايي کرد. برتري و امتياز محقق طوسي بر رازي در عقل گرايي اين است که اولاً محقق طوسي برخلاف امام رازي در هيچ اثر کلامي خود جنبه نقل گرايي را نپيموده است، بلکه مرحوم محقق طوسي در همه ي آثار کلامي خود با استمداد فقط عقل به تبيين و نقد و قبول آرا پرداخته است؛ لذا مي توان به ضرس قاطع عقل گرايي به معناي واقعي آن و متکلم عقل گرا را از زمان محقق طوسي به بعد دانست. ثانياً امام رازي اين جنبه ي عقل گرايي در بعضي از آراي خود را در جهت منفي آن يعني نقد آرا و اقوال حکما و اهل منطق اعمال کرد، اما محقق طوسي جنبه ي عقل گرايي را در مقام اثبات ادّعاهاي فلسفي و منطقي و پاسخ به اشکالات و شبهات مخالفان پياده کرده. معلوم است که مسئوليت اثبات مطلوبات فلسفي و منطقي به مراتب مشکل تر از مسئوليت ردّ آنهاست، زيرا ردّ مسائل به سهولت امکان پذير است، اما اثبات يک مسأله چه بسا بسيار مشکل باشد.
به هر حال آنچه مسلم است اينکه از زمان محقق طوسي عقل گرايي در کلام معناي حقيقي و جايگاه اصلي خود را پيدا کرد و به رشد واقعي خود رسيد؛ و اعاظمي چون علامه حلي و شارح مواقف و مقاصد به تبع محقق طوسي جنبه ي عقل گرايي را در کلام دنبال کردند، اما عمده مسأله ما در اينجا اين است که عقل گرايي به معنايي که محق طوسي در آثار خود دنبال و پياده کرد که عبارت است از تمسّک به استدلالات عقلاني و تبعيت از روش و مسلک عقلي در اثبات مطلوبات خويش هيچ گاه در تعارض با فلسفه نيست. به عبارت ديگر خواندن محقق طوسي به عنوان يک عقل گرا ابداً در تعارض با فيلسوف ناميدن او نيست؛ زيرا شخصيتي چون محقق طوسي هم در آثار کلامي خود و هم در آثار فلسفي خود بر يک مشرب و مبناي عقلاني عمل کرد. در اثبات و ردّ ادّعاهاي کلامي و فلسفي جز تمسک به برهان عقلي و استدلال فلسفي نکرد. و اگر در بعضي مسائل چون اثبات معاد جسماني در تجريد (12) تمسک به نقل مي کند، از اين باب است که متأثر از ابن سينا در شفا (13) است که اثبات معاد جسماني از منظر عقلي ميسّر نيست؛ لذا جز از راه تعبد نمي توان به اثبات آن رسيد. پس موضوع براي اثبات و استدلال عقلي وجود ندارد، نه اينکه با فرض اثبات دليل عقلي با اين حال محقق طوسي از اثبات عقلي آن طفره مي رود.
پس رسالت دفاع از فلسفه و پاسخ به شبهات رازي، غزالي، شهرستاني و ابهري و از طرف ديگر برهاني و عقلي کردن مسائل کلامي و متحد کردن آن با فلسفه و رفع معضل تعارض بين عقل و شريعت موجب شد که در تاريخ او را به « عقل باب حادي عشر » خواندند؛ و تنها فيلسوف است که توانايي اين را دارد که رسالت اين امور را به احسن وجه آن به عهده بگيرد و اين مسئوليت را به درستي به سر منازل مقصود برساند و مستحق وصف عقل حادي عشر شود.
پس نتيجه آنکه متکلم عقل گرا خواندن محقق طوسي منافات با فيلسوف دانستن او نيست برخلاف اينکه اگر ديگر متکلمان پيش از ايشان را بخواهيم فيلسوف بدانيم در تعارض و تنافي است؛ چرا که نقل گرايي با عقل گرايي در تنافي است. عقل گرا خواندن محقق طوسي در آثار کلامي اش نه به معناي نفي فيلسوف بودن اوست و نه در مقام متکلمي است در مقابل فيلسوفان، بلکه هم عقل گرايي ايشان در آثار کلامي خود به معناي مبنا و مشرب فلسفي اوست و هم متکلم بودن او به معناي فيلسوف بودن اوست. به تعبير ديگر متکلماني که نقل را به عنوان دليل مثبت و يا نافي مطلوب خود کنار مي گذارند و فقط تمسک به برهان و استدلال عقلي مي کنند، در واقع در حوزه و محدوده و مباني فلسفي وارد شده اند. و بين نقل گرايي و عقل گرايي واسطه اي نيست؛ لذا اگر شخصي در حوزه ي مسائل اعتقادي تبعيت از نقل گرايي کرد متکلم مي شود و اگر تبعيت از عقل گرايي کرد فيلسوف مي شود، گرچه او را به جهاتي متکلم عقل گرا بدانيم، به هر حال مشخصه فيلسوف را داراست.

پي نوشت ها :

* پژوهشگر حوزه فلسفه و کلام.
1-نصيرالدين طوسي فيلسوف گفتگو، ص 203.
2. درة التّاج لغرّة الدباج، مقدّمه، صص ز-ژ.
3. شرح الاشارات و التنبيهات،ج3، صص 304-305.
4. تلخيص المحصّل به انضمام رسائل و فوائد کلامي، اثبات العقل المفارق، صص 482-479.
5. همان، ربط الحادث بالقديم، صص 485-482.
6. همان، بقاء النفس بعد البوار البدن، صص 491-485.
7. همان، صدور الکثرة عن الواحد، ص 516.
8. همان، النفس تصير عالما عقليّا، ص 524.
9. همان، رساله في العلل و المعلومات، صص 516-509.
10. همان، تعارف الارواح بعد المفارقة، ص 525.
11. الاسفار، ج8، ص 390 به بعد.
12. کشف المراد،ص 431.
13. الشفاء، الالهيات، ص 423 به بعد.

منبع مقاله :
صلواتي، عبدالله؛ (1390) خواجه پژوهي (مجموعه مقالاتي به قلم گروهي از نويسندگان) تهران: خانه کتاب، چاپ اول